بهمن در اکتبر 1917


 

نويسنده: فرشاد قربانپور




 

نگاهي به کتاب «زندگي و مرگ لنين» نوشته رابرت پاين
 

«زنداني اي که در جايگاه متهمان در دادگاه شهرستان مسکو در بيستم ژانويه 1873 ايستاده بود چندان شباهتي به سيماي يک انقلابي معمولي نداشت... نام اين زنداني سرگئي گناريوويچ نچايف بود... نوشته هايش را چند نفري خوانده اند. تنها گروه کوچک از دانشجويان قرن نوزدهم در روسيه از وجود او آگاه بودند. با اين حال او به تنهايي براي رهبران انقلاب ضوابطي را تدوين کرد که اثري تکان دهنده بر جهان داشت. او از جمله کساني بود که فيلسوف روس، چرنيشفسکي آنان را محرک محرکان خوانده است... با صداي بلند و دورگه اش به دادگاه مي گفت: «من دادگاه را به رسميت نمي شناسم! من تزار را به رسميت نمي شناسم! من قانون را به رسميت نمي شناسم.» او فريادي بود که موجب ريزش بهمن شد؛ بهمني در اکتبر 1917.
بسياري از تاريخ نويسان وقتي به تحليل رخدادهايي مي پردازند که قرن بيستم را در بر گرفته، در چيدن سلسله رخدادها البته به واقعه کشته شدن وليعهد اتريش در شهر سارايوو که منجر به آغاز جنگ جهاني اول شده اشاره دارند اما به نظر بسياري از آنها جنگ جهاني اول مهم ترين اتفاق نخستين قرن بيستم نبود بلکه اتفاق اصلي را آن چيزي مي دانند که از اين جنگ سر بر آورد؛ اولين دولت سوسياليستي دنيا.
وقتي هنوز آلمان با روسيه در جنگ بود و سرزمين هاي بسيار بزرگي از غرب روسيه – يعني محدوده پهناوري در اکراين و بلاروس – را در اشغال خود داشت، حاکميت سياسي در روسيه دچار مشکلاتي شد.اين مشکلات تنها به نابساماني هاي زمان جنگ يا عدم سازماندهي مناسب و نابرابري ها و سختي هاي آن زمان ارتباط نداشت. نابسامان ها و سختي ها بر قرار بودند و در کنار اين مسائل در گيرودار جنگ و کمبود غذايي و دارويي، مرگ و ميرهاي پشت جبهه نيز افزايش يافته بود. اما آنچه روسيه را با بحران مواجه کرد در واقع بحران مشروعيت سياسي حاکميت تزارها بود که از سال هاي قبل تر و به طور جدي از 1905، پس از شکست روسيه از ژاپن آغاز شده و پس از 186 سال در 1917 به مرز انفجار رسيده بود.
سال 1917 سالي بحراني براي روسيه بود. روس ها در اين سال هم در جبهه غرب با آلمان ها مي جنگيدند و هم در خيابان هاي سن پترزبورگ و مسکو با تزار و اشرافيت پوسيده روس. اين اشرافيت دوره هايي طولاني از استيلا و سرافرازي را طي کرده بود. در سايه چنين اشرافيتي ادبيات بزرگ و گسترده روسيه زاده شد که يکي از مظاهر آن داستايفسکي بود. با رمان هاي متعدد از جمله «تسخير شدگان».
از ميانه قرن هيجدهم اين ادبيات به سمت انقلاب و اعتراض حرکت کرد و اين زماني بود که سلسله جنبان اين دگر خواهي و اعتراض جواناني مارکسيست بودند که فريادهاي نچايف را در دادگاه شنيده بودند؛ آنجا که فرياد زد و گفت: «من تزار را به رسميت نمي شناسم».
يکي از کساني که اين فرياد را شنيده بود ولاديمير ايوانوويچ لنين بود؛ دانشجويي که سري پر شور و نترس داشت. در تسخير شدگان داستايفسکي، چهره اي ماندگار از يک انقلابي ماجرا جو ترسيم شده است. مکررا در کتابچه يادداشت داستايفسکي به يادداشتي برخورد مي کنيم که حاکي از اين است که او به هيولاي نچايف مي انديشيده که جز تخريب افلاک به هيچ چيز ديگر راضي نمي شده است. اين را که تاثير نچايف در لنين تا چه حد عميق بود، مي توان از رفتار او، نحوه تفکر او و روش او در دگرگون کردن عبارات درک کرد. لنين طي سال ها آثار نچايف را دقيق مطالعه کرد تا آنکه عاقبت توانست در پوست نچايف فرو رود.»
نچايف در فکر و ذهن او تاثيري عميق بر جاي گذاشت تا بتواند به همان ترتيب هميشه حرفش را بزند و متهورانه بدون اينکه به پايين بنگرد بتواند بپرد. زماني که نچايف در مقابل رئيس دادگاه صدايش را بلند کرده بود، لنين تنها سه ساله بود. اما او بعدها جزء آن دسته دانشجوياني شد که ادبيات ممنوعه مطالعه مي کردند و خيال پردازان قهاري بودند. اما اتفاق به کمک لنين آمد تا او از خيال پردازي هايش به واقعيت برسد و نه تنها زندگي خودش و بعد ملت روس؛ بلکه زندگي نيمي از کشورهاي جهان را نيز در دنيا دستخوش تغيير قرار دهد. به طوري که حتي زماني که ديگر نبود، جهان هنوز انديشه هايش را همچون آيه اي که از يک قديس مسيحي صادر شده بر در و ديوار نوشت و آن را الگوي عمل خود کرد.
لنين بنيانگذار کشوري شد که ابتدا قرار بود خانه تمام مستمندان و کارگران جهان شود اما چند سالي بعد همان کشور تبديل به استعمار گري بزرگ شد که اين بار نه تنها آسيا و آفريقا بلکه نيمي از اروپا را قورت داد. سه دهه پس از انقلاب اکتبر 1917 که براي هميشه بساط تزار را در جهان به دو بخش بلوک شرق و بلوک غرب تقسيم شد؛ کسي که شوروي را بنياد گذاشته بود لنين بود.
تاريخ نشان داد نظريه هاي او چندان هم خلل ناپذير نيستند و مبارزه با قانون طبيعت، کار آساني نيست. تاريخ به سرعت پاسخ آنهايي را که مي خواستند مسير غير عقلاني رودخانه ها را عقلاني کنند خواهد داد. با اين حال ميليون ها نفر در تمام جهان کتاب هاي لنين را خواندند و خطابه هاي او را ترديد ناپذير دانستند. در ايران هم چنين افرادي بودند و هستند. از اين رو اگر بخواهيم کتاب هايي را که در مورد لنين در ايران چاپ شده اند رديف کنيم، فهرست بلند بالايي خواهد شد.
يکي از اينها کتاب «زندگي و مرگ لنين» است. در اين کتاب زندگي لنين و همچنين زمانه او مورد نقد و بررسي قرار گرفته است. بدون ترديد او شخصيتي تاثير گذار داشت. شناخت اين شخصيت کاري نيست که با خواندن يک کتاب صورت گيرد. با اين حال کتاب «زندگي و مرگ لنين» خواندني و جالب توجه است؛ جالب توجه از اين نظر که در اين 680 صفحه و هفت فصل به لنين کودک، لنين جوان، لنين انقلابي، لنين تبعيدي، لنين رهبر، لنين مريض، لنين مرده و حتي لنين پس از مرگ و ميراثي که از او باقي ماند توجه شده که لنين نبود اما مي شد هر جمله و عنواني را چون حکمي خدشه ناپذير و حتمي به نامش جعل کرد، بازار ضرب چنين سکه اي بلافاصله پس از مرگ لنين، سکه شد. لنين گفته بود... لنين مي خواست... لنين آرزو داشت...
اينها همه سکه هايي بودند که استالين دوستشان داشت اما به نام لنين ضرب کرد تا هم توجيه داشته باشد و هم اينکه کسي در آن چون و چرا نياورد.
لنين با همه ويژگي هايش در راه حذف دوستانش گام برنداشت. و در هفت سالي که او پس از 1917 زنده بود کسي حذف نشد. حذف ها با استالين شروع شد. از اين رو تمام آنهايي که با لنين حتي يک عکس داشتند حذف شدند. اينها نه به خاطر دشمني با لنين بلکه نتيجه خصومتي بود که استالين با انقلابيون بزرگ پيدا کرده بود. هر يک از آنها مي توانستند به عنوان قدرتي بزرگ در آينده موقعيت استالين را تضعيف کنند. به تمام اينها در کتاب «زندگي و مرگ لنين» اشاره شده است. نويسنده اين کتاب، رابرت پاين از جمله تاريخ نويسان معروف انگليسي است که تحصيلات خود را نيز در رشته هاي مربوط به تاريخ انجام داده و از جمله به زبان روسي نيز مسلط بوده است.
او برآمدن و باليدن لنين را چنان دقيق بررسي کرده که گويي در همان زمان در آنجا حضور داشته است. به طور مثال لنين در مقابل نام پدر بزرگ در يک پرسشنامه دولتي نوشته بود نمي دانم و اين مساله حتي پس از مرگ او نيز مورد تحقيق قرار نگرفت. اما پاين به دنبال اين نام رفت و با بررسي اسناد مختلف متوجه شد که ريشه خانوادگي او به هشترخان و آستاراخان مي رسد، يعني تا حدود منطقه اي که کوتاه زماني قبل از تولد لنين جزئي از خاک ايران بود. بر اساس اسناد مختلف مردي به نام آلکسي سميرنف در چهاردهم مه 1825 دختري به نام الکساندرا اوليافت را خريداري مي کند. پس الکساندرا يک کنيز بوده. چون قابل خريد و فروش بوده. آنها صاحب چهار فرزند مي شوند که کوچک ترين شان ايليا نام داشت. ايليا پدر لنين بود.
اين موشکافي ها در کتاب کم نيستند. شايد بيراه هم نباشد که اين ريشه خانوادگي را در راه و روشي که لنين بعدها در پيش گرفت تعيين کننده بدانيم؛ اينکه مادربزرگ کسي کنيز باشد و تحت قوانين مربوط به بردگي خريد و فروش شود آيا نمي تواند محرک کسي باشد که بعدها گفت: «مالکيت يعني دزدي».
لنين بعدها قوانين مالکيت و برده داري را در روسيه لغو کرد و به تمام «سرف» ها – دهقانان بي زمين – در زمين هاي اشتراکي امکان کار داد. نويسنده اين اثر به نبرد قدرت در پطرو گراد که منجر به بر افتادن تزارها شد و نيز به تهوري که لنين براي اين ريشه کني از خود نشان داد به خوبي اشاره کرده است. از اين گذشته نبرد قدرت بر سر ميراثي که از لنين بر جاي مانده بود نيز در اين کتاب به خوبي نشان داده شده است. هيچ جنبه اي از زندگي لنين در اين کتاب از قلم نيفتاده و همين امر کتاب را ارزشمند مي کند. لنين در ژانويه 1924 در گذشت. جدش را موميايي کردند تا نسل بعد آنچه را که از زنده اش نياموخته اند از جسدش بياموزند شايد!
تشخيص ميراثي که از لنين بر جاي ماند کاري بسيار مشکل و طاقت فرساست و به ندرت بتوان به اين مهم نائل آمد؛ چرا که آنچه بعدها تحت عنوان ميراث لنين از آن ياد شد فقط آنچه لنين بود يا مي خواست نبود بلکه با آنچه استالين بدان مي انديشيد نيز عجين شده بود. اين خواسته را به ويژه در ناسيوناليسمي که با استالين زاده شده و تئوري ابتدا به شوروي بعد بقيه دنيا مي توان نشان داد.
اين کتاب نشان مي دهد که به راستي زندگي و روزگار لنين را مي توان نشأت گرفته از فريادي دانست که نچايف در دادگاه زد. فريادي که زلزله را آغاز کرد و از پس آن بهمن فرو ريخت.
هگل – فيلسوف آلماني – از جمله معدود فلاسفه اي بود که لنين کتاب هايشان را خوانده بود. جمله معروف هگل را لنين هزاران بار تکرار کرده و نوشته بود. او اصولا ايده اش را نيز بر همين جمله مبتني کرده بود: «فلاسفه تا کنون فقط جهان را تفسير کرده اند در حالي که سخن بر سر تغيير آن است.» از اين زاويه لنين به راستي جهان را تغيير داد. جهان پس از لنين گويي صدها سال با جهان قبل از لنين متفاوت بود. مساله پيشرفت و ترقي نيست بلکه بحث بر سر دگرگوني و تغيير است.
رابرت پاين، نويسنده اين اثر سال 1911 در انگليس به دنيا آمد. پس از دانشگاه و تحصيل در رشته زبان و رياضيات به بسياري از کشورهاي دنيا از جمله کشورهاي آسيايي مستعمره انگلستان سفر کرد و مدتي با خانواده اش در آفريقاي جنوبي زندگي کرد. کتاب او براي اولين بار سال 1364 توسط دکتر عبدالرحمان صدريه، مترجم نامدار و معتبر کشورمان ترجمه شد و نشر آبي آن را منتشر کرد.
منبع: نشريه همشهري خرد نامه (ويژه نامه کتاب) شماره 67